-
بوتیک
سهشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1383 11:44
دیروز روز خوبی بود. بعد از مدت ها کش و قوس و خواستن و نشدن بوتیک را دیدم. فیلمی بود که می خواستم ببینم، هم به سبب واکنش های خوب منتقدهای سینمایی و هم به جهت مقایسه هاش با نفس عمیق، دیگر فیلم معترض اجتماعی. سرانجام دیدم ولی باید اعتراف کنم زمان بدی را انتخاب کردم برای فیلم اول حمید نعمت الله. یک بعد از ظهر شلوغ پر...
-
بهار آمده است
دوشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1383 02:22
به اعتقاد من اسفبارترین وضعیت انسانی، زمانیست که شکوه فردیت و استقلال انسان لگدمال شود... ﴿خوابگرد﴾ چرا آپ دیت نمی کنی ؟ این سوالی است که من هم از خودم می کنم اما به جوابی قانع کننده نرسیده ام، هنوز. یا باید وبلاگ راه نیانداخت و همچنان در سکوت فریاد زد و خاموش ماند، یا دم وجودش را غنیمت شمرد و نوشت، گیرم از سکوت....
-
یاد یاران یاد باد
چهارشنبه 27 اسفندماه سال 1382 23:53
باید حتما چیزی بنویسم ؟ سال نو نوشته نو می خواهد، نه ؟ پس معافم کنید. نوشته نویی ندارم. حدیث بی وفایی هاست و تکرار تکرار. سالیان تکراری حرف های تکراری هم می خواهد، خیلی عجیب نیست. اما شما می خندید، حتما. این ها را برای سال دیگر می نویسم که زیاد دل خوش ندارد که سال استثنایی خواهد بود و به هزار وعده به استقبالش فرا می...
-
آرزوهای محال
پنجشنبه 21 اسفندماه سال 1382 21:34
من بی می ناب زیستن نتوانم بی باده کشید بار تن نتوانم من بنده آن دمم که ساغی گوید یک جام دگر بگیر و من نتوانم گاهی در این فکر فرو می روم، به این آرزو دل می بندم و به محالش پوزخند می زنم، که ای کاش لحظه ای بی پایان شود. ثابت شود. ساکن نشود و آنقدر بزرگ شود که تمام لحظه های دیگر را بپوشاند... آن وقت تمام چیزهای دور...
-
با عشق، بدون شکر
دوشنبه 18 اسفندماه سال 1382 12:08
افکارم امنیت ندارند. به روی صفحه نیامده چون حباب می ترکد. کمی ترسیده اند باید به صندلی تکیه دهم. دلم هوای بنان کرده است. مدتی است از همه چیز دور افتاده ام. جوابم را می دهد : برو ای از مهر و وفا عاری، برو ای عاری ز وفا داری ... با هم مشاعره می کنیم جوابش را می دهم : دریغ و درد از عمرم که در وفایت شد طی، ستم به یاران تا...
-
من پر از هیچم
دوشنبه 4 اسفندماه سال 1382 14:49
امروز هم روز دیگری است، از روزهایی که فکر می کردیم جور دیگری خواهند بود. آفتاب پشت ابرها منتظر فرصتی است بیرون بیاید و بتابد اما ابر ضخیم و یک پارچه سایه اش شده است. بادی هم می آید، گیرم بیشتر از روزهای پیش. باد که می آید حتما هوا هم سرد می شود. سرد است، هواشناسی پیش بینی کرده بود، سردتر هم می شود. امروز حتی قرار است...
-
فریاد بر این بیدادگر بنیاد
پنجشنبه 30 بهمنماه سال 1382 06:03
۵:۳۰ دقیقه صبح است. هنوز نخوابیده ام. مطلبی را باید برای جایی آماده می کردم که طول کشید و تازه الان موفق به تکمیل و ارسال شدم. در نظر خواهی قبلی دوستی توصیه به خواندن سرمقاله روز سه شنبه شرق به قلم قوچانی کرده است درباره آینده و سرنوشت محافظه کاران بعد از انتخابات، می روم به سایتشان. چون امروز شرق به دستم نرسیده بود...
-
درودتان
چهارشنبه 29 بهمنماه سال 1382 04:40
به راستی شد آنچه همه در انتظارش بودند. دیالوگ و رویارویی که هر چه خواستند تا محقق نشود اینک اما با نامه شجاعانه نمایندگان پایدار بر حقوق ملت به شخص رهبر، گامی بلند را طی کرد و جایگاهی یگانه بر شان مبارزات مردم سالارانه مجلس ششم بخشید. اتفاقی بود که باید به وقوع می پیوست. شخص رهبر از ابتدای حرکت اصلاح طلبانه همواره به...
-
این گنج را دریابید
جمعه 24 بهمنماه سال 1382 05:00
می نوش که عمر جاودانی این است خود حاصلت از دور جوانی این است هنگام گل و مل است و یاران سرمست خوش باش دمی که زندگانی این است بگذارید بگویم که سرخوشم ! سرخوش از یافتن گنجی دیریاب در این غریبستان. گنجی مالامال از آفاق و نفح قدسی که گر نوشی و سرمست نشوی عجب است ! اگر اهل فرهنگ و ادبید، عاشق تاریخ و وطن یا سر در کتاب و...
-
انتخابات، ظاهری که حفظش نکردند
سهشنبه 21 بهمنماه سال 1382 21:14
و از آمدن و رفتن ما سودی کو از بافته وجود ما پودی کو در چمبر چرخ جان چندین پاکان می سوزد و خاک می شود، دودی کو ؟ نوشتن برای این وبلاگ برایم دشوار شده است. نمی دانم شاید به دلیل وجود هم داستان هایی است که می نویسند و گاها اینجا را می خوانند ، موضوع و نوشتاری لایغ نمی یابم. یاد روزهایی نچندان دور که هر شب سعی داشتم...
-
نوشتار یک، بازگشت از گذشته
جمعه 10 بهمنماه سال 1382 14:05
بعد از مدت ها می نویسم برای خودم، برای خودم و شما. فحش های رنگارنگی آماده کرده بودم تا برای اولین پست بعد از تبعید ! نثار جان دوستان بلاگ اسکایی کنم، اما فکر اینکه هیچ کدام از اینها را آن ها نخواهند خواند و فقط صفحه را می آزارد باعث شد این هم دریغشان کنم و کوتاه مدت حضور خود را در این فضای لغزان و ناپایدار چون گذشته...
-
میراث هایی بر خاک
یکشنبه 7 دیماه سال 1382 23:04
تازه آمده ام، کمی خسته ام اما هنوز دارم خبرها را زیر و رو می کنم. دو روزی دسترسی به اینترنت نداشتم، فرصت پیگری اخبار از تلوزیون هم نبود. آخرین خبرها همان خبر ویرانی ۸۰ درصد و کشته شدن ۵ هزار نفر بود وقتی تهران بودم. تا دیشب که سی ان ان به قول وزیر کشور در زیر نویس عدد ۲۰۰۰۰ را نوشت. رقم عجیبی است هنوز با ۴۰۰۰۰ رودبار...
-
شب گردی
چهارشنبه 3 دیماه سال 1382 17:40
افسوس که بی فایده فرسوده شدیم وز داس سپهر سرنگون سوده شدیم دردا و ندامتا که تا چشم زدیم نابوده به کام خویش نابود شدیم شب گردی دیگری را آغاز می کنم. خورشید رفته است، خورشیدی کمرنگ که به رسم عادت هر روز می تابید و گاه در پشت ابری می آساید این بار بلند تر خواه آسود. آسمان امشب قرمز است یا تاریک ؟ می روم ببینم...
-
روز اول دی ماه
دوشنبه 1 دیماه سال 1382 13:22
امروز روز اول دی ماه است من راز فصل ها را می دانم وحرف لحظه ها را می فهمم نجات دهنده در گور خفته است وخاک، خاک پذیرنده اشارتیست به آرامش... پس امروز اول دی ماه است ؟ عجب... تاریخ را گم کرده ام. مدتی است. ولی سرد است، از سردی اش می شود فهمید باید جایی بین زمستان و پاییز باشد. همان روز اول دی ماه خوب است ! مرز خزان و...
-
خبر کوتاه
سهشنبه 25 آذرماه سال 1382 15:52
خبر کوتاه بود. صدام دستگیر شد. به کوتاهی خبری که غلامحسین صالحیار برای تیتر یک روزنامه اطلاعات سالها کنار گذاشته بود، " شاه رفت ". اتفاقا آن روز هم سرد بود اما انتظار بهاری گرم و مهربان در وجود همه سایه انداخته بود. انتظاری که بعد از سالها دگرباره در وجودمان آرزویی نزدیک و دور می نماید. دیکتاتور بزرگ رفت. به همین...
-
هیچ مگو
چهارشنبه 12 آذرماه سال 1382 04:19
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو ور از این بی خبری رنج ببر هیچ مگو دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو گفتم ای عشق، من از چیز دگر میترسم گفت آن چیز دگر نیست و دگر هیچ مگو ای نشسته تو در این خانه پر نقش و خیال خیز از این خانه برو ، رخت...
-
رنج نامه
یکشنبه 9 آذرماه سال 1382 13:06
دوری ناخواسته ای بود، ننوشتن و نبودن عوارض یک وضعیت دیگر شده بودند و ناگزیر. هفته های جهنمی آمدند و هنوز مطمئن نیستم که رفته باشند، درون و بیرون را ویران کردند. تنش و تب. تبش رفت اما... شاید " این ابتدای ویرانی است ... " و روزهای درد در پی باشد، نمی دانم. سرماخوردگی تب دار چند روزه به اضافه یک آنفولانزای شدید روحی ﴿...
-
فریاد از این بیداد
سهشنبه 27 آبانماه سال 1382 16:14
خدایا به من توانی بخش تا ظلم را تاب نیاورم، قدرتی ده تا پست سفله را به زیر آورم، حتی اگر تاوانش جانم باشد. چقدر سخت است سکوت، تحمل، صبر، این همه ظلم را. ظلمی که از کوتاه ترین سقف این شهر تا بلند پایه ترین کاخش به من، به ما می شود. این شهر را نمی خواهم، همانطور که از این اتاق منزجرم. جایی است که نفس برایم به شماره می...
-
فریدون چهار پسر داشت !
پنجشنبه 22 آبانماه سال 1382 06:29
تمام شد، در فصل هایی اندک و دوشب تا صبح، کتاب، تا آخر آمد. واقعا لذت آور بود خواندن داستانی چون آن و درد آور بود باور قصه ها در آن. تلخ تلخ، به تلخی زندگی، به تلخی حقیقت. همه اش را باور کردم، همه اش را. اصلا هم جا نخوردم، نه از شروعش نه از پایانش. گویی با آن شروع تنها آن پایان را باید انتظار می کشید. حتی مرگ مجید،مجید...
-
فریدون سه پسر داشت، داستان برادر کشی
سهشنبه 20 آبانماه سال 1382 06:19
قسمت ششم از فصل یکش الان تمام شد. فصل یک، فصل من، از کتاب " فریدون سه پسر داشت " . خیلی وقت بود مزه کتاب خوانی های شبانه را نچشیده بودم. لذت زیادی دارد کتابی به این زیبایی را مثل خواندن یک وبلاگ پای کامپیوتر شروعش کنی و خیره به صفحه مانیتور تمام. و این لذتی بود که به لطف وبلاگ و سخاوتمندی مرد توانایی چون عباس معروفی...
-
تو آزادی !
دوشنبه 19 آبانماه سال 1382 05:39
می گوید : تو آزادی ! تو آزادی در اینجا هر چه می خواهی بکنی ! فکر کنی ، به هر چه اطرافت می بینی قدم بزنی ، در محدوه چند متری این اتاق غذایت را انتخاب کنی ، از غذاهایی که به تو می دهیم بخوانی ، هر کتابی را که اینجا می یابی بنویسی ، از هرچه اینجا می بینی حتی فریاد بزنی ، اما طوری که صدایت از اینجا فراتر نرود ... و...
-
خاموشی فکر
شنبه 17 آبانماه سال 1382 16:15
نمی دانم دقیقا مشکل از کجاست که این چند وقت ناتوان در نوشتن شده ام. ولی به این باور رسیده ام که برای نوشتن و ثبت یکی از ده ها فکر و مساله که در ذهن داریم باید مجموعه ای از شرایط یاریمان رسانند. به نظرم نبود تمرکز و پراکندگی و آشفتگی است که مانع می شود برایم. اکنون دنیاهای واقعی و مجازیم به سوی هم میل کرده اند و یکی...
-
گشنه عاشق !
سهشنبه 13 آبانماه سال 1382 17:31
قبل از افطار : « من گشنه ام، من گشنه ام و انگار هیچ وقت سیر نخواهم شد ... » بعد از افطار : « من سردم است، من سردم است و انگار هیچ وقت گرم نخواهم شد ... » نتیجه اخلاقی : گشنگی نکشیدی تا عاشقی یادت بره !
-
بی هدف
جمعه 9 آبانماه سال 1382 16:21
در کوچه باد می آید... در کوچه باد می آید و این ابتدای ویرانی است...
-
صبر و سکوت ؟
دوشنبه 5 آبانماه سال 1382 04:56
الهم انی اسئلک ... صدایی است که فضا را پرکرده. همه بیدار شده اند، به غیر از من که هنوز نخوابیده ام. عادت دور میز جمع شدنمان از امروز تغییر می کند، نمی دانم خودمان هم تغییر می کنیم یا ... درگیری ها باز به سراغم می آیند، درگیری هایی که مدتی بود کمرنگ شده بودند. درگیری هایی از جنس تحمل، تنفر، صبر و سکوت. سعی می کنم از یک...
-
خیابان
شنبه 3 آبانماه سال 1382 13:45
ایستاده ام. مدتی باید بایستم در جایی پر رفت و آمد و شلوغ. به جایی خیره نیستم روبرو به ماشین ها نگاهم هست. از جلویم رد می شوند آدم ها، از جلوی چشمانم. گاهی نظرم از ماشین ها و خیابان کنده می شود و رهگذران را دنبال می کنم. چند قدمی از آمدنشان و تا چند قدم دور شدنشان در میدان دیدم قرار می گیرد. چهره ها برایم آشنا نیست....
-
باغ بی برگی
پنجشنبه 1 آبانماه سال 1382 17:48
برگها بی وقفه می ریزند. برگهای خوش رنگ و جوان. اگر از زیر سقفت بیرون روی می بینی که چه رقصان و شاد از بلندی جدا می شوند و مقابل پاهایت آرام فرود می آیند. اگر به زیر سقف آسمان در آیی می بینی چقدر طبیعت زنده است در هنگامه مرگ. گویی درختان لبخند می زنند و برگها آواز می خوانند. باد سوزناکی نیست، باد سرگردانی نیست. گرما را...
-
خانه از پایبست ویران است ...
سهشنبه 29 مهرماه سال 1382 03:27
فردا ساعت هفت صبح پسر خاله عزیز دوباره می آید دنبالم بریم همون جایی که چند وقت پیش رفتیم ( دانشگاه تهران ). من هم با پر رویی تا الان نشستم اینجا و خودم را دچار بی خوابی کرده ام ! این یکی دو روزه درگیر یک سری کارهای بیخود خارج از خونه بودم - یک سری آدم می خواهند بروند مسافرت ما باید کار و زندگیمان مختل بشه - ، نرسیدم...
-
خبری هست هنوز ؟
شنبه 26 مهرماه سال 1382 23:29
پیاده راه می افتم. هم برای فراموش نشدن پیاده روی هم برای سر زدن به دکه ای که در نزدیکی قرار دارد. از آن زمان که گاه روزی چند بار به چندین دکه در فاصله های دور و نزدیک سر می زدم مدتی زیاد گذشته است. فاصله ام با آن روزها به اندازه فاصله روزگار مردمان امیدوار آن روز تا مردمان ناامید این روزها می شود. دورانی که شوق خواندن...
-
آخرین جرعه جام تهی ...
شنبه 26 مهرماه سال 1382 00:03
تو بمان با من ، تنها تو بمان جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب من فدای تو بجای همه گلها تو بخند در دل ساغر هستی تو بجوش من ، همین یک نفس از جرعه ی جانم باقیست آخرین جرعه ی این جام تهی را تو بنوش ... این را در انتهای آخرین نوشته از آشنایی یافتم. من دیوانه این شعر با آن صدای دلنشینم. نمی دانم فقط محمد اصفهانی این را...